حیات طیبه

مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً ۖ وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ

حیات طیبه

مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً ۖ وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ

مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم
ابراهیم
لیسانس جامعه شناسی
دارای اندک مطالعاتی ناچیز
پیشه ام شعر و سلاحم قلم است

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است


فلسفه ی اسلامی:

آیا ما میتوانیم به گزاره های تجربی که بوسیله تحقیقات اج بدست می آید اعتماد کنیم در حالیکه آنها هیچ وقت اثبات نمی شوند!؟ با توجه به اینکه حداکثر درصد اطمینان ما در جامعه شناسی 95 درصد است که آن هم درصد آرمانی است آیا میتوان از یقین دم زد !؟ و با توجه به اینکه روش های تحقیق ما هرروز کامل تر میشوند و هر کدام بر بر یکدیگر خرده میگیرند که بخشی از واقعیت را ندیده گرفته ، چطور میتوان با این روش تحقیق ناقص و در فرایند تکامل اطممینان کرد!؟

مشکلات روش تحقیق تجربی علوم اج

1-   مشکل داده های ناقص ( داده هایی که در تحقیق پر نشده) و پرسشنامه هایی که برگردانده نمی شود که گاه تعداد آن به 30 درصد یا بعضا به 50 درصد میرسد که مغالطه ی استقرای ناقص را تشدید می کند .

2-   پنهان کردن اطلاعات خود و پاسخ دروغ مبتنی بر مطلوبیت اج

3-   پاسخ سرسری و تیک زدن های بدون تامل برای خلاص شدن از شر محقق

4-   کادر تحقیق نامعتبر که گاه خود پرسشنامه را پر میکنند .

 شاید مهم ترین اشکالی که نه تنها بر ج شناسی بلکه بر تمام دانش های که بر متد تجربی مبتنی هستند وارد است این باشد که اینها از مغالطه ی استقرای ناقص استفاده میکنند.

اما استقرای ناقص چیست؟

استقرا یعنی از جزء به کل رسیدن یعنی با دیدن داده ها نتیجه دادن در مقابل قیاس که از کل به جزء رسیدن است

استقرا بر دو نوع است :

الف ) استقرای تام :

استقرای تام یعنی بررسی تک تک اعضای جامعه نتیجه گیری کردن مثلا فرض کنید شما میخواهید در مورد سرمایه اج در شرکت نان رضوی مطالعه کنید . اگر فرض کنید که این شرکت 1000 کارگر و کارمند داشته باشد و شما از تمام آنها مصاحه بگیرید و یا به تمام آنها پرسشنامه دهید آنگاه روش شما استقرای تام است که نیازی به تعمیم ندارد که اگر ابزار بررسی معتبر باشد نتایج شما هم معتبر است مثلا میتوانید بگویید سرمایه اج در شرکت نان رضوی بسیار بالا است به این دلایل...

ب) استقرای ناقص :

استقرای ناقص یعنی از قسمتی از یک جمعیت تحقیق و پرس و جو کنید و نتیجه را به قسمت دیگر تعمیم دهید . مثلا اگر همان شرکت نان رضوی را تصور کنید ، اگر شما از 100 نفر مصاحبه بگیرید و نتایج را به 900 نفر دیگر تعمیم دهید آنگاه به استقرای ناقص متوسل شده اید که البته نباید زیاد خوشحال باشید زیرا استقرای ناقص نوعی مغالطه معروف در منطق است زیرا از کجا معلوم که 900 نفر باقی مانده مانند 100 نفری باشد که ما میشناسیم!؟

مثال دیگری میزنم شاید مغالطه مذکور روشن تر شود . فرض کنید خانه جدیدی خریده اید و در حال اسباب کشی هستید ، بخاطر سروصدا و استفاده از آسانسور با چند نفر از همسایه های جدیدتان دعوایتان میشود ، بعد که تمام وسایل را منتقل کردید و در خانه نشستید تا نفس راحتی بکشید ، همسر شما میگوید ، بیچاره شدیم دیگه از فردا باید با این همسایه های بداخلاق سروکله بزنیم ، در همان حال همسایه ای کناری در میزند و نذری به شما میدهد و خانه جدیدتان را تبریک می گوید ، همسایه دیگر هم که در راهرو شما را با آن همسایه دیده سلام میکند و می گوید اگر کمکی از دستم برمی آید درخدمتم ، انگار نظر همسر شما کمی تغییر کرده و میگوید شاید کمی زود قضاوت کردم! و این درحالیست که هنوز با همسایه های خوش اخلاق طبقه بالا آشنا نشده . ملاحظه کردید که وقتی آن زن چند نفر همسایه را دید نتیجه را به تمام همسایه ها تعمیم داد درحالیکه آن همسایه های دیگر این طور نبودند .

پژوهش اج هم همینطور است زیرا همسایه ها تعدادشان کم است و نمونه ما نسبت به جامعه بزرگتر درحالیکه تصور کنید شما یک نمونه حداکثر چند ده هزار نفری می گیرید و نتیجه را به میلیارد ها نفر تعمیم میدهید ، تازه نمونه ای که در شرایط فرهنگی و جغرافیایی و زمانی اصلی گرفت شده و قرار است به انسان هایی تعمیم داده شود که هیچ کدام در آن شرایط نبوده اند .

بنابراین استفاده از تجربی تنها مفید ظن است و ما در همین حد میتوانیم اتکای معرفت شناختی به آن داشته باشیم.

  • ابراهیم سجادی

متد تجربی و دور شدن از فلسفه و دین

Image result for ‫حس گرایی‬‎

در عین ادعای تجربی بودن میبینیم که بسیاری از مفاهیم جامعه شناسی تبدیل به فلسفه شده اند ، نگاه ساده و گذرایی به کتاب نظریه های جامعه شناسی در دوران  معاصر جورج ریتزر به خوبی نشانگر این واقعیت است که ما با نظریه های فلسفی مواجهیم که به اسم ساختار و عاملیت خوانده میشوند .

در نظریه های ساختار و عاملیت که شاید هر نظریه پرداز مهمی به زعم خود آن را شرح داده کدام داده ی تجربی استفاده شده !؟ در ربط ارزشی وبر به کدام داده ارزشی استناد شده!؟ نظریه علی احتمالی در جامعه شناسی بر کدام داده آماری مستند است!؟

پس میبینیم با خیل وسیعی از نظر یه هایی مواجهیم که بدون اتکا به داده های تجربی فلسفه پردازی کرده اند! البته مسلما این کار صحیح است و هر دانشی به فلسفه نیازمند است اما مشکل آنجاست که جامعه شناسی خود را از فلسفه مبرا میداند و در ظاهر از آن دوری میکند اما در عمل در دامن آن بزرگ شده و رشد و نمو یافته است.
طبق کتاب فلسفه علوم اج یانکرایب یکی از اصول پوزیتویسم تحقیق پذیری است یعنی هر گزاره ای سرانجام باید با تجربه سنجیده شود و زیر میکروسکوپ دانشمندان یا در دفتر داده های آماری به مشاهده در آید . با توجه به اینکه فلسفه از جمله علوم مابعد الطبیعه و عقلی است دانش جامعه شناسی که بر پایه ی پوزیتویسم بناشده چطور می تواند تحقیق پذیر باشد؟ اینجاست که جامعه شناسی و در کل علوم انسانی و حتی علوم طبیعی با تعارضی غیر قابل حل مواجه می شوند . همین چالش ها بوده که باعث شده پوزیتویسم هر روز کمرنگ تر شود و بدیل هایی چون انقلاب علمی کوهن و نظریه های پست مدرن هر روز بیشتر مطرح شوند.

این پیش فرض که فلسفه علم نیست از مبانی پوزیتویستی سرچشمه میگیرد که شاید بتوان گفت با ظهور مکاتب جدید جامعه شناسی چون کنش متقابل نمادین یا جامعه شناسی پدیده شناختی کم رنگ تر شده است.

مهم تر از فلسفه پوزیتویسم با نقدی مواجه هست که پایه های علم مدرن را هدف قرار داده است. توضیح آنکه منتقدان می گویند چرا پوزیتویست ها که به اصل تحقیق پذیری  معتقدند از ریاضیات استفاده می کنند و به تعبیر بهتر نه تنها استفاده می کنند بلکه دانش مدرن را در تمام ساحات آن بر ریاضیات بنا کرده اند. چطور ریاضیات با تحقیق پذیری جور در می آید ؟ مگر میتوان داده های ریاضی را به طور تجربی مشاهده کرد!؟

با توجه به اینکه ریاضیات فراتجربی است بنابراین پوزیتویست با تناقضی درونی مواجه است که جواب موجهی در این مورد مشاهده نشده است.

ما استفاده از نظریه های فراتجربی یا به عبارتی فلسفی و عقلی در جامعه شناسی را قبول داریم اما شاید بهتر باشد از از یک متد بکار رفته و یک متد بکار نرفته صحبت کنیم ، اینکه تجربه تا کجا میتواند به ما اطمینان دهد و چرا از دین در جامعه شناسی استفاده نشده درحالیکه دین بعضا موضوعات مشترکی با جامعه شناسی دارد .

اما تجربه :

اگر تحولات فلسفه علم را در غرب دنبال کنیم میبینیم ابتدا با جریان سرسخت پوزیتیویستی روبرو هستیم که دم از اثبات گرایی میزند و اعتقاد راسخی به علم دارد و گزاره های علمی را یقینی و قابل اطمینان نگاه میکند اما با تحولاتی که رخ میدهد دیگر چیزی به نام اثبات گرایی در غرب رنگ میبازد و جای خود را به ابطال گرایی پوپر میدهد . توضیح اینکه ابطال گرایی به علم به عنوان یقین و گزاره صددرصدی نگاه نمی کند بلکه گزاره های علمی را موقتی می داند و اعتقاد دارد باید به جای اثبات به دنبال ابطال بود زیرا اصولا ما توانایی اثبات نداریم و حداکثر چیزی که میتوانیم بگوییم این است که ایم گزاره ای که در مراحل علمی به دست آمده هنوز باطل نشده و ممکن است زمانی باطل شود و جای خود را به گزاره دیگری بدهد و علم فرایندی تکامل پذیر است.

اگر بخواهیم سیر معرفت شناسی در غرب را ترسیم کنیم ایتدا با پوزیتویسم مواجه می شویم که در برابر نقد ها تاب نمی اورد و جایی برای ابطال گرایی باز می کند اما ابطال گرایی هم با تقد هایی مواجه می شود که خود پوپر هم اعتراف به بی پاسخی آن می کند سپس نوبت به کوهن می رسد تا با طرح نظریه انقلاب های علمی معرفت شناسی فلسفی را به سمت جامعه شناسی معرفت ببرد و تخم های نسبی گرایی را بکارد و سرانجام این فایرابنت است که حاصل کاشت کوهن را برداشت می کند و مکتب ضد روش را بنا می گذارد تا علم را در ابهامی نسبی گرایانه رها کند . فایرابنت حتی جادوگری را هم علمی می داند و معتقد است باید بر ضد روش های پوزیتویستی قیام کرد و ضد آن ها را مطرح کرد.

با توجه به اشاره ای که کردیم حتی ابطال گرایی هم در برابر هجوم نقدها دوام نیاورده است. توضیح آنکه ابطال گرایی در حقیقت با پیش فرض اثبات گرایی به نقد پوزیتویسم می پردازد ، چاقویی که دست آخر دست خود پوپر را هم می برد. مکتب ابطال گرایی به اثبات گرایی پوزیتویسم نقد دارد و می گوید ما نمیتوانیم چیزی را اثبات کنیم اما سوال اینجاست که اگر یقین صددرصدی برای اثبات نداریم پس چطور یقین صددرصدی برای ابطال داریم!؟ اگر نمیتوانیم اثبات کنیم پس نباید بتوانیم ابطال کنیم . اگر یقین در تجربه میسر نمی شود پس یقین در ابطال هم میسر نمی شود.

از توضیح و نقد کوهن و فایرابنت می گذریم زیرا نسبی گرایی تزی است که آنتی تزش درونش نهفته است. به عبارت دیگر وقتی کوهن و فایرابنت به نسبی گرایی اندیشه ها معتقدند زیرا پای خود را هم خالی کرده اند و اندیشه ی خود آن ها هم نسبی می شود پس جای بحث نیست.

در میان چالش ها و بحران های فلسفه ی علم غرب چاره ای نیست تا " بازگشت به خویشتن" کنیم و گنجینه ی مترقی فلسفی که در دامن اسلام رشد کرده را ورقی بزنیم شاید راه نجاتی پیدا شود


در مطلب بعد از قضیه را از نگاه فلسفه اسلامی بررسی می کنیم

  • ابراهیم سجادی

بسم الله الرحمن الرحیم

بیطرفی ارزشی :

بیطرفی ارزشی دو بعد دارد : 1- اکتفا به داده ها 2- جدایی باید ها از هست ها

1- اکتفا به داده ها

این مسئله از نظر وبر مربوط به این است که فرد ارزش های خودش را به نتایج تحقیق تحمیل نکند که البته به معنایی درست است یعنی اگر نتیجه تحقیق با اصول روش شناختی صحیحی بدست آمده باشد آنوقت دیگر نباید با تحمیل ارزش ها سوء برداشت داشته باشیم

2- جدایی باید ها از هست ها :

نظریه وبر در این موضوع ناظر به این مسئله است که ما نمیتوانیم از قضایای واقعی قضایای بایستی استنتاج کنیم

نقد : پس برای چه به دنبال واقعیت ها می رویم !؟ وبر میگوید یک علم تجربی هرگز نمیتواند به کسی حکم کند که چه باید کرد هر چند میتواند آنچه او میتواند و میخواهد انجام دهد را برایش مشخص کند یعنی یک دانشمند راستین میتواند پیامدهای احتمالی راه های عمل را ارزیابی کند اما نمیتواند به داوری ارزشی دست بزند . وبر اعتقاد دارد قلمرو ارزش های اخلاقی پهنه ی خدایان متنازعی است که خواستار بیعت با مفاهیم اخلاقی متناقضند !

خب باید بررسی کرد که آیا وقتی برای کسی روشن میکنی این راه بهتر است و اصلا این راه است و این چاه ، آنوقت آیا داوری ارزشی نکرده ای!؟ آیا مثلا وقتی وبر انواع کنش اج را نام میبرد از لحاظ ارزش بین 4 نوع تفاوتی نگذاشته!؟ وی در تفاوت عقلانیت هدفدار و معطوف به ارزش میگوید این دو در اینکه وسیله ی معقول دارند مشترکند منتها هدف کنش هدفدار معقول است و هدف کنش معطوف به ارزش نامعقول است ، آیا اینجا او جای خدایان ننشسته است !؟ آیا داوری ارزشی و اخلاقی نکرده است !؟

آیا میشود گفت کسی که هست ها را نشان داده دیگر باید ها را مشخص نکرده !؟ مثلا فرض کنید کسی به شما در مورد دو خانه میگوید یکی خانه  سالم و خوش نقشه است و دیگری بد ساخت و قدیمی است و کمی نشست کرده و امکان فروریختن دارد ، آیا او داوری نکرده!؟ او در اینجا واقعیت را به شما نشان داده اما نشان دادن این هست و واقعیت خود دلالت التزامی دارد بر بایدی که در آن نهفته است و آن اینکه با این پول باید این خانه سالم را بخری و گرنه ضرر کرده ای و با همین گزاره ها خطی میان انسان باهنجار و ناهنجار میکشد با این عنوان که هیچ انسان عاقلی وقتی میتواند خانه خوب بخرد سراغ خانه ی بد نمیرود پس هرکس این کار را کند عاقل نیست و ناهنجار است

 مثال دیگر کار فوکو هست در مورد روانشناسی و روان پزشکی

فوکو در کتاب دیوانگی و تمدن ( که البته بنده از ریتزر ص  558 نقل میکنم) نوعی باستانشناسی دانش را در مورد روانپزشکی بکار میبرد . او کارش را از رنسانس شروع میکند زمانی که دیوانگی و خرد جدا نبودند اما در فاصله ی 1650 تا 1800 میان این دو فاصله افتاد و سرانجام خرد بر دیوانگی چیرگی یافت.

سرانجام روانشناسی علمی در سده ی 18 از رهگذر جدایی میان عاقلان و دیوانگان پدید آمد ( فوکو روان  پزشکی را تک گویی خرد در مورد دیوانگی خوانده است )

پزشکی زمانی امکام پذیر شده که دیوانگی به عنوان یک گناه طرد شد . فوکو میگوید آنچه که ما روان پزشکی میخوانیم نوعی تاکتیک اخلاقی در پایان سده ی هجدهم است که در حقوق زندگی تیمارستان حفظ شد و با اسطوره ی اثبات گرایی قوام گرفت پس روانشناسی و روانپزشکی نه یک کوشش علمی بلکه یک کار اخلاقی است و هدفش دیوانگانی است که بیش از پیش در برابر چنین کمکی نمیتوانند از خود محافظت کنند ، او دیوانگان را محکوم به یک پیشرفت علمی به سوی اسارت اخلاقی عظیم میداند.

مهم ترین و تازه ترین تحول این است که دیوانگان کمتر به وسیله ی عاملان خارجی مورد قضاوت قرار میگیرند و از دیوانگان خواسته می شود که پیوسته خودشان در مورد خودشان داوری کنند . از بسیاری جهات یک چنین نظارت درونی شده سرکوب گرانه ترین صورت نظارت است .

وانگهی فوکو ضمن تمایز قائل شدن میان دیوانگان و عاقلان و اعمال نظارت اخلاقی بر دیوانگان به ریشه ی علوم انسانی توجه دارد . این بخشی از نظر کلیتر او در مورد نقش علوم انسانی در نظارت اخلاقی بر مردم به شمار میآید.

فوکو در کتاب انضباط و مجازات میگوید قدرت و دانش مستقیما بر یکدیگر دلالت میکنند . فکر در این کتاب با دوره ی 1757 و 1830سروکار دارد  ، دوره ای که طی آن دوره ای که طی آن شکنجه ی زندانیان جایش را به نظارت بر آن ها به وسیله ی مقررات زندان بانی می دهد . از نظر فوکو واقعیت این است که مجازات خصلت معقولانه تری گرفت و روی زندانیان نفوذ بیشتری اعمال میشد . شکنجه ی پیشین زندانیان هرچند ممکن بود برای نمایش عمومی خوب باشد اما از نظر اقتصاد قدرت روش بدی به شمار می آمد زیرا تماشاگران آن منظره را تحریک به شورش میکرد . این نظام نوین برای آن طراحی نشده بود که انسانی تر عمل کند بلکه برای مجازات موثر تر و نفوذ عمیق تر در بدنه ی اج ساخته و پرداخته شده بود . برخلاف شکنجه این تکنولوژی اعمال قدرت مجازات که در اوایل فرایند کجروی اعمال میشد در دفعات بیشتری بکار بسته میشود ، دیوانسالارانه تر ، کارامد تر ، غیرشخصی تر ، تغییر ناپذیر تر و سنجیده تر است و نه تنها بزهکاران بلکه سراسر جامعه را تحت نظارت خود دارد.

فوکو سه نوع ابزار قدرت انضباطی را تشخیص می دهد :
1- مشاهده ی مبتنی بر سلسله مراتب : توانایی کارگزاران در اعمال نظارت بر حوزه ی قدرتشان با یک نگاه

2- توانایی اعمال داوری هنجار بخش : مجازات کسانی که هنجار را رعایت نمیکنند

3- تفتیش و داوری هنجار بخش در مورد مردم

فوکو در ورد جامعه ی انضباطی مطلقا نظر منفی ندارد بلکه برای انضباط در کارخانه ها و ارتش کارکرد مثبتی قائل است..  اما هراس فوکو در مورد گسترش انضباط است بویژه زمانی که انضباط در شبکه ی پلیس دولتی گسترش می یابد و سراسر جامعه را تحت نظارت و هدف مقررات انضباطی خود قرار میدهد

هرچند ما میانه ای با پست مدرنیسم نداریم و با امثال فوکو خویشاوندی نمیبینیم اما با توجه به اینکه جریان مارکسیسم و پست مدرنیسم بعضا نقد های ظریف و هوشمندانه ای به مدرنیسم کرده اند هرچند شاید نتوان نتیجه شان را به طور تام پذیرفت اما میتوان از دقت های ریزبینانه شان در مقدمات استدلال بهره گرفت

هرچند ما نمیتوانیم از امثال فوکوی پست مدرن نسبی اندیشی و نداشتن نظم و قانون برای زندگی را قبول کنیم اما حداقل میتوانیم از مقدمات استدلالش بهره بگیریم.

فوکو به خوبی نشان داده که دانش مدرن با نشان دادن هست ها به داوری ارزشی مینشیند و به صورت دلالت التزامی باید ها را استنتاج میکند و با درونی کردن این دانش جامعه مانند یکی زندانی میشود که با خطوط قرمز متنوع و متکثر تقسیم بندی شده و علوم مختلف دوگانه ی هنجار-ناهنجار را در بدنه ی اجتماع بکار بسته اند و غل و زنجیر خطوط قرمز را با اصطلاح ناهنجار به پای تمامی اعضای اجتماع بسته اند و اخلاق نوینی را مبتنی بر علم شکل داده اند .

اینجاست که وقتی وبر میگوید قرار نیست از هست ها باید استنتاج کنیم و می گوید ما نه پیامبریم نه فیلسوف ، تنها باید به لبخندی بسنده کرد چرا که بدیهیات جای بحثی باقی نمیگذارد





 



سلام

فکر کنم کلا دیگه کسی به اینجا سر نمیزنه ! مثل یه خرابه سوت و کوره ولی من مینویسم به امید اینکه شاید دوباره پا بگیره. قرار نیست هرروز مطلب بزنم چون بیکار نیستم ، چند هفته یه بار سری بزنید قدومتان را بر چشممان نهاده اید. بسه دیگه دلم گرفت...

این نقد جامعه شناسی که قراره سلسله وار باشه توفیق اجباری بوده امیدوارم با نقدهای خوبتون بیشتر یاد بگیرم

این فقط یه نوشته مبتدیه برای کارهای بعدی انشاالله

راستی دلم برای رفیقام و دانشگاهم خیلی تنگ شده ، خدایا برسان جواب کنکور را...

 

  • ابراهیم سجادی